نقشهای مدیران
مينتزبرگ معتقد است كه مدير نقشهاي ذيل را ايفا ميكند:
الف- نقشهاي متقابل شخصي(روابط بين افراد):
1. رئيس تشريفات(انجام وظايف اجتماعي و تشريفاتي به منزله نماينده سازمان)؛
2. رهبر؛
3. رابط (به ويژه با مواجهه با افراد بيرون از سازمان).
ب- نقشهاي اطلاعاتي(انتقال اطلاعات):
4. گيرنده اطلاعات(اخذ اطلاعات مربوط به عمليات يك واحد سازماني)؛
5. نشردهنده (ارائه اطلاعات به كاركنان)؛
6. سخنگو(انتقال اطلاعات به خارج از سازمان).
ج- نقشهاي تصميمگيري:
7. سوداگري(كارآفريني)؛
8. آشوبزدايي؛
9. تخصيصدهنده منابع؛
10. مذاكره كننده.
در واقع نقشهاي كه مينتزبرگ مطرح ميسازد، جلوههايي از بسيج منابع، برنامهريزي، سازماندهي، هدايت و كنترل محسوب ميشوند.
[3]
صاحبنظر ديگري كه به نقشهاي مديريت اشاره كرده است، آديزس است. آديزس(1976) براي اداره مؤثر هر سازمان چهار نقش مديري؛ توليدي، اجرايي، ابداعي و تركيبي را لازم ميداند.
در نقش توليدي از مدير انتظار ميرود تا نتايجي برابر يا بهتر از رقيب كسب كند. شايستگي هر مدير موفق و مؤثر وابسته به داشتن دانش حرفهاي در رشته كارش است. پركار بودن و داشتن مهارت فني، براي موفقيت مدير كافي نيست؛ مدير بايد علاوه بر مهارت فني و پشتكار، توان هدايت و استفاده از افراد خود را داشته باشد؛ يعني بايد مراقب باشد كه كاركنان به طور موثر بكار گرفته شوند.
مدير در نقش اجرايي خود، برنامه زمانبنديشدهاي تهيه ميكند و هماهنگي، كنترل و انضباط را برقرار ميكند.
در حاليكه ايفاي نقشهاي توليدي و اجرايي در يك محيط متحول مهم است، در عين حال مدير بايد قدرت تشخيص خود را بكار گيرد و بصيرت و توان تغيير اهداف و تغيير نظام اجرايي اهداف را داشته باشد. در نقش ابداعي مدير بايد در سازمان نوآور و مبتكر باشد، زيرا بر خلاف رؤساي اجرايي كه برنامههايي براي اجرا به آنها داده ميشود، مديران مبتكر بايد برنامه عملياتي را خود تنظيم كرده و خود آغاز گر اجراي آن باشند.
نقش توليدي، اجرايي و ابداعي در مجموع براي انجام وظيفه مناسب مديري كافي نيست؛ زيرا بسيار اتفاق افتاده است كه سازماني توسط مديري مبتكر با موفقيت كامل اداره ميشده؛ ولي با كنارهگيري وي، سازمان سقوط كرده است. براي آنكه سازمان همواره موفق باشد، نقش ديگري نيز بايد ايفا گردد و آن نقش تركيبي است. مدير در اين نقش استراتژيهاي فردي را به استراتژي گروهي و سرانجام ابتكارات فردي را به ابتكارات گروهي تبديل ميكند. هرگاه گروهي بتواند با اتكاي به جمع خود(بدون اتكا به فرد خاصي) و با جهتگيري و تعيين هدفهاي روشن عمل كند، ميتوان گفت كه نقش تركيبي به طور مناسبي ايفا شده است. تحقق نقش تركيبي به مديري نيازمند است كه نسبت به نيازهاي افراد، حساس و خودآگاه باشد. چنين فردي كل سازمان را در جهت اهداف و استراتژيها متحد ميكند.
به نظر آديزس، هرگاه فقط يكي از چهار نقش مديري در سازماني ايفا شود، سبك معيني از مديريت غلط را ميتوان مشاهده كرد. با اينهمه وي استدلال ميكند كه مديراني كه به طور كامل هر چهار نقش را ايفا كنند و هيچگونه سبك مديري غلط نداشته باشند، اندك هستند؛ زيرا چنين مديري بايد تكنسيني عالي، رئيس، مبتكر و نيز تركيبكننده باشد.
[4]
.[1] رضائيان، علي؛ مباني سازمان و مديريت، تهران، سمت، 1379، چاپ اول، ص73.
[2]. رابينز، استيفن پي و دي سنزو، ديويد اي؛ مباني مديريت، سيدمحمد اعرابي و محمدعلي حميدرفيعي، تهران، دفتر پژوهشهاي فرهنگي ، 1379، چاپ اول، ص23.
[3] . رضائيان؛ مباني سازمان و مديريت، ص74.
[4]. رضائيان، علي؛ اصول مديريت، تهران، سمت، 1376، چاپ هشتم، ص21- 19.
نظرات شما عزیزان: